بهترین های روز







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





آرزوهایی كه در ثانیه آخر برآورده شده‌اند...

 
 
 
 
 
 همه ما آرزوهایی داریم كه امیدواریم عملی شوند، اما همه ما هم می‌دانیم كه قصه آرزوی آخر چیز دیگری است. آنچه در این صفحات می‌خوانید داستان‌های تاثیرگذار و پراحساسی است درباره افرادی كه قبل از به پایان رسیدن زندگی‌هایشان به آرزوهای آخر خود رسیده‌اند و در واقع لحظه‌های باشكوهی را در زندگی خود و دیگران رقم زده‌اند.


 

شركت فیلمسازی او را به آرزویش رساند
 

1- به آرزوی تماشای فیلم محبوبش رسید

كولبی كورتین تنها 10 سال داشت اما سرطان بافت مغز كه به ریه هم انتشار یافته بود باعث شد او در این سن فوت كند. كولبی عاشق كارتون انیمیشن بود و آخرین آرزویش دیدن فیلم «UP» محصول كمپانی پیكسار بود، اما این فیلم در آن زمان  تازه اكران سینمایی خود را آغاز كرده بود و كولبی هم آنقدر ضعیف بود كه  نمی‌توانست به سالن سینما برود. عموی كولبی با موسسه پیكسار تماس گرفت و از آنها خواست برای این دختر كاری بكنند. فردای آن روز یكی از مسئولان كمپانی پیكسار با نسخه‌ دی‌وی‌دی از فیلم به همراه هدیه‌های صداپیشگان فیلم و بیش از 200 بادكنك رنگی از لس‌آنجلس به سانتا ورنیكا، محل زندگی كولبی پرواز كرد و این فیلم را برای كولبی و خانواده‌اش به نمایش گذاشت. این مقام كمپانی پیكسار، بادكنك‌هایی را كه به همراه آورده بود در اطراف خانه كولبی آویخت تا تصویری مشابه تصویر خانه فیلم «VP» را برای این دختر كوچك فراهم كند. تنها 7 ساعت پس از پایان نمایش فیلم بود كه كولبی چشمانش را بست و دیگر باز نكرد. البته مادر او گفته بود كه دخترش پیش از مرگ به او گفته كه چقدر خوشحال است و به آرزویش رسیده و با لبخند هم از دنیا رفته است. پس از درگذشت این دختربچه كمپانی پیكسار اعلام كرد كه تا آن زمان تصمیمی برای انتشار فیلم «UP» دی‌وی‌دی نداشت و آن نسخه از فیلم صرفا برای تماشای كولبی تهیه شده بود و حالا در موزه این شركت نگهداری می‌شود.



یك مدرسه خواست تا به آرزویش برسد
 

2- مهمانی آخر را دید و رفت

برت ماری كریستین 15 ساله بود كه برای او تشخیص سرطان خون (لوسمی) داده شد. پزشكان می‌دانستند كه شرایط او وخیم است و مدت زیادی نمی‌تواند زنده بماند. برت ماری هم این را می‌دانست اما به اطرافیانش گفت كه تنها یك آرزو دارد و آن هم این است كه در مراسم جشن سالانه پایان تحصیلی مدرسه‌اش در سالن كمبریج‌ها لو بریج شركت كند، اما خب او آنقدر ضعیف بود كه نمی‌توانست به آن سالن برود، اما همكلاسی‌ها و مدیران مدرسه و همسایه‌های برت، آرزوی او را برآورده كردند. آنها در سالن و زیرزمین آپارتمان محل زندگی خانواده كریستین، جشن پایان سال تحصیلی را یك ماه زودتر برگزار كردند، 80نفر از هم‌مدرسه‌ای‌های برت ماری و 50 نفر از كارمندان مدرسه و همسایه‌های خانواده كریستین به این مهمانی باشكوه آمدند و دو گروه موسیقی هم بدون آنكه پولی دریافت كنند در این مهمانی برنامه اجرا كردند. برت ماری، تنها 3 روز بعد از این مهمانی درگذشت. مادر او پس از فوتش گفت: «می‌دانم كه دخترم خیلی چیزهای زیبا را ندید، او ازدواج نكرد، صاحب فرزند نشد، به مسافرت‌های دور و دراز نرفت، اما خوشحالم كه دوستانش آخرین آرزوی او را برآورده كردند.»




مدرك دانشگاهی در صدسالگی، آخرین آرزوی او بود
 

3- تنها یك روز پس از برآورده شدن آرزویش درگذشت

هاریت ریچاردسون در تمام زندگی‌اش یك آرزو داشت. او دلش می‌خواست در رشته تحقیق و پژوهش علوم تحصیل كند و در این رشته هم فارغ‌التحصیل شود و آخرش هم به آنچه می‌خواست رسید. جالب است بدانید كه او 3 هفته پس از یك اتفاق مهم در زندگی‌اش به آرزوی خود رسید. در واقع هاریت 3 هفته بعد از آنكه شمع‌های جشن تولد صد سالگی‌اش را فوت كرد، در جشن فارغ‌التحصیلی دانشگاهی حاضر و به عنوان مسن‌ترین فارغ‌التحصیل دانشگاهی در جهان مطرح شد. تنها یك روز پس از آنكه خانم ریچاردسون مدرك دانشگاهی خود را اخذ كرد در حضور تمام اعضای خانواده‌ خود به آرامی در محل زندگی‌اش درگذشت. نوه این خانم اشاره كرد كه  مادربزرگش آنقدر از كسب مدرك دانشگاهی خودش خوشحال بود كه آن را به دیوار روبه‌روی تخت خود نصب كرده بود تا در همه حال آن مدرك را ببیند. هاریت ریچاردسون در دوران جوانی خود یك دوره 2ساله آموزش حرفه‌ای را در دانشگاه كیم نامرال گذرانده بود و 11 سال هم به عنوان معلم در كین كالج و وست پریز كار كرده بود.




 

همسرش را از زندان آزاد كرد و...
 

4- همسرش را بخشید

در ماه مه سال 2011، مردی كه به جرم ضرب و شتم همسرش دوران زندان خود را می‌گذراند به خواست همسر در آستانه مرگش از زندان آزاد شد.
3 ماه قبل از این بخشش، جرمی دیویس به جرم ضرب و شتم همسرش، چاو دیویس به یك سال حبس در زندان مونترری كانتی محكوم شده بود. ولی زمانی كه چاو فهمید به سرطان بسیار پیشرفته مبتلاست از دادگاه ایالتی درخواست بخشش همسرش را كرد كه درخواستش طی 8 روز پذیرفته شد. این اتفاق در بسیاری از رسانه‌های جهان انعكاس یافت و جرمی هم متعهد شد كه در هر هفته یك‌بار به جلسات مشاوره و روانشناسی و یك بار به جلسه ترك اعتیاد برود. در روز آزادی جرمی، بیش از 250 نفر مقابل زندان گرد آمدند تا شاهد دیدار عجیب این زن و شوهر باشند.



ازدواج عمر او را افزایش داد

5- به آرزوی ازدواج با محبوبش رسید

ماری تائومیا  دختر جوانی است كه آرزوهای زیادی داشت، از جمله اینكه در دانشگاه و رشته اقتصاد مدرك بگیرد اما زمانی كه پزشكان برای او سرطان پیشرفته معده را تشخیص دادند، این دختر جوان فهمید كه مدت زیادی به پایان زندگی‌اش باقی نمانده است. زمانی كه پزشكان مركز سنت لوئیس به ماری اعلام كردند كه سرطان او پیشرفته است، ماری به پدرش گفت كه تنها آرزویش این است كه با مارونیا تونویی، مرد محبوبش ازدواج كند. حال ماری خوب نبود، اما پزشكان بیمارستان به او اجازه  دادند كه در آپارتمان یك اتاقه‌ای در محوطه بیمارستان زندگی كند تا تحت مراقبت روزانه قرار بگیرد. ماری هم تصمیم گرفت تا مراسم ازدواج خود را در بیمارستان برگزار كند. جالب بود كه این خبر خیلی سریع منتشر و شبكه تلویزیونی وی ناین خواستار پخش آن شد. هتل چرچ شایر تمام پذیرایی این مراسم و شام و كیك عروسی را بر عهده گرفت و انجمن ملی سرطان نیوزیلند هم سایر هزینه‌ها را پرداخت كرد. این عروسی فراموش‌نشدنی با حضور بیش از 300 مهمان برگزار و كیك عروسی 9طبقه میان 1500 نفر تقسیم شد.

با وجود مخالفت پزشكان معالج ماری، او و همسرش تصمیم گرفتند كه صاحب فرزند شوند. یك سال پس از ازدواج، آنها صاحب پسری شدند به نام دیترویت كه وقتی 6 ساله بود مادرش را از دست داد. برخی پزشكان معالج ماری اینكه او 7 سال پس از تشخیص سرطان پیشرفته زنده مانده بود را به نوعی معجزه تشبیه كرده بودند.




 

نام او در تاریخ ماند
 

6- آرزوی او كمك به بی‌خانمان‌ها بود

برندان فاستر متولد 4 اكتبر 1997 فوت شده در 21 نوامبر 2008 پسری بود كه در محله باتل واشنگتن به دنیا آمد و همان جا هم بزرگ شد. در سال 2005 بود كه پزشكان بیمارستان ولانتهی رود در این شهر اعلام كردند كه متاسفانه این پسر به بیماری سرطان خون از نوع لوسمی لمفونوبلاستیك حاد مبتلاست كه پیش آگهی آن اصلا خوب نیست. 2 سال بعد بود كه مادر برندان با شبكه تلویزیونی منطقه‌ای سیكس پلاس تری واشنگتن تماس گرفت و گفت كه پسرش به رغم بیماری سخت دائما غصه بی‌خانمان‌ها و افراد خانه به دوش محله را می‌خورد و تمام تلاش خود را می‌كند كه برای آنها آذوقه و مواد خوراكی جمع كند. خبرنگاران این شبكه تلویزیونی، گزارشی از یك روز تلاش‌های برندان برای جمع‌آوری غذا برای این بی‌خانمان‌ها را تهیه و پخش كردند كه به یك بمب خبری در این ایالت و سپس ایالت‌های دیگر بدل و باعث شد كه یك جنبش همگانی جمع‌آوری كمك برای افراد فقیر و بی‌خانمان به راه بیفتد. تنها چند ماه پس از انتشار این گزارش بود كه بنیاد خیریه برندان فاستر تاسیس شد كه در آن در روزهای اول به حدود 200 بی‌خانمان غذای گرم داده می‌شد اما آرام‌آرام این فعالیت‌ها اوج گرفت و در سال بعد این فعالیت‌ها به تامین غذای گرم روزانه برای حدود 2هزار نفر در واشنگتن، پورتلند، اوهایو، فلوریدا و لس‌آنجلس بدل شد.

اعضای تیم راگبی سی‌هاوك كه تیم محبوب برندان بودند، دو بار در ایام بستری بودن او در بیمارستان به عیادتش رفتند و مراسم خاكسپاری او هم توسط این باشگاه، با شكوه كامل برگزار شد. بنیاد كمك به افراد بی‌خانمان برندان فاستر حالا یكی از بنیادهای شناخته‌شده نیكوكاری در سطح كشورهای مختلف جهان است.




 

یادگاری‌هایی كه این كودك برای والدینش گذاشت
 

7- نقاشی‌های آرامش‌بخش

زمانی كه سرطان مغز برای النا دسریچ 6 ساله تشخیص داده شد، پدر و مادر او در غمی عظیم فرورفتند اما النای كوچك با روحیه‌ای عجیب و شاد، همیشه سعی می‌كرد آنها را بخنداند. النا كه به او گفته شده بود قرار است به زودی به مسافرت برود و از پدر و مادرش دور بشود، صدها تكه نقاشی و نوشته‌های كوچك را در تمام مكان‌های مخفی یا در دسترس خانه نسبتا وسیع والدینش پنهان كرد. پزشكان گفته بودند كه بعید است النا بیش از 6 ماه پس از تشخیص بیماری زنده بماند اما او حدود یك سال زنده ماند و در  نهایت، اواخر سال 2007 درگذشت. پس از مرگ او مادر و پدرش بروك وكیت دستریچ در جاهای خالی خانه‌شان، زیر تخت‌ها، جعبه كفش‌ها، جعبه سی‌دی‌ها، لابه‌لای كتاب‌ها، در جیب لباس‌ها و... یادداشت‌ها و نقاشی‌های دخترشان را پیدا می‌كردند. كیت، مادر النا می‌گوید: «پیدا كردن هر كدام از آن یادداشت‌ها و نقاشی‌ها برای ما مثل یك مسكن بود، انگار النا به ما می‌گفت كه در كنار ما حاضر است و ما را زیرنظر دارد. ما حضور او را در كنار خودمان حس می‌كردیم.» این پدر و مادر بعدها تمام این نقاشی‌ها و یادداشت‌ها را در كتابی به نام «به یاد النا و یادداشت‌های به جامانده» منتشر و بنیاد خیریه‌ای برای پژوهش‌ و درمان سرطان مغز در كودكان راه‌اندازی كردند.




 

آواز آخر
 

8- برای چهره محبوبش آواز خواند

تبانی فنتون، تنها 5 سال داشت كه در سال 2009 برای او سرطان مغز تشخیص داده شد. تبانی به پدرش گفته بود كه آرزویش آواز خواندن برای سیمون كاول، خواننده و برنامه‌ساز مشهور كودك بود. پدر تبانی این را به نویسندگان یك روزنامه در منچستر گفته بود كه این داستان در آن روزنامه منتشر شد. 2 روز بعد مدیر برنامه‌های سیمون كاول با پدر تبانی تماس گرفت و از آنها خواست كه همراه تبانی به استودیویی در چشایر بروند. در آنجا تبانی چند آواز كودكانه برای سیمون كاول خواند و سیمون هم برای او قصه‌ای تعریف كرد. تنها 3 روز بعد تبانی درگذشت. سیمون كاول كه به مراسم او آمده بود، گفت: «این دختر بسیار زیبا و باهوش بود، نمی‌توانم فكر او را از سرم بیرون كنم، برای او و پدر و مادرش غمگین هستم، اما می‌دانم كه این فرشته كوچك حالا در بهشت است.» پدر تبانی هم در این مراسم با اشاره به محقق شدن آرزوی دخترش، گفت: تبانی واقعا در این 3 روز خوشحال بود و مرتب برای همه تعریف می‌كرد كه برای عمو سیمون آواز خوانده و عمو سیمون برای او قصه تعریف كرده است. او بارها گفت كه آرزویش برآورده شده است.


 
 

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط سلمان در 13:20 | |