بهترین های روز







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





انشاي يك دختر 10 ساله

معلم.....:

ولي اعتراف مي کنم از همه تکان دهنده تر

انشائ يک دختر 10 ساله بود که نوشته بود:

" مي خواهم فـاحـشــه بشوم ." شايد اولين باراست

که يک دختر بچه ده ساله چنين شغلي را انتخاب کرده است... از متن انشاء:

..... خوب نمي دانم که فـاحـشــه هاچه کار مي کنند

ولي به نظرم شغل خوبي است.

خانم همسايه ما فـاحـشــه است .

اين را مامان گفت.تا پارسال دلم مي خواست مثل مادرم پرستار بشوم .

پدرم هميشه مخالف است .

 حتي مامان هم ديگر کار نمي کند .من هم پشيمان شدم .

 شايد اگر مامان هم مثل خانم همسايه بشود بهتر باشد

 او هميشه مرتب است .

 ناخن هايش لاک دارند و هميشه لباس هاي قشنگ مي پوشد .

 ولي مامان هميشه معمولي است.

 مامان خانم همسايه را دوست ندارد.

 بابا هم پيش مامان مي گويد خانم خوبي نيست.

 ولي يک بار که از مدرسه بر مي گشتم بابا از خانه آن خانم بيرون آمد.

 گفت ازش سوال کاري داشته . باباي من ساختمان مي سازد . مهندس است .

ازش پرسيدم :

يعني فـاحـشــه ها هم کارشان شبيه مهندس هاي ساختمان است ؟

خانم همسايه هنوز دم در بود. فقط کله اش را مي ديدم .

بابا يکي زد در گوشم ولي جوابم را نداد .

 من که نفهميدم چرا کتکم زد . بعد من را فرستاد تو و در را بست.

... من براي اين دوست دارم فـاحـشــه بشوم

 چون فکر مي کنم آدم هاي مهمي هستند.

 مامان هميشه مي گويد که مردها به زن ها احترام نمي گذراند .

ولي مردها هميشه به خانم همسايه احترام مي گذارند !

مثلا همين باباي من .

 زن ها هم هميشه با تعجب نگاهش مي کنند ، شايد

 حسودي شان مي شود چون مامانم مي گويد

زنها خيلي به هم حسودي مي کنند .

 خانم همسايه خيلي آدم مهمي است .

 آدم هاي زيادي به خانه اش مي آيند . همه شان مرد هستند .

 براي من خيلي عجيب است که يک زن رئيس اين همه مرد باشد.

بعضي هايشان چند بار مي آيند.

بعضي وقت ها هم اين قدر سرش شلوغ است که

 جلسه هايش را آخر شب ها تو خانه اش برگزار مي کند .

همکار هايش اينقدر دوستش دارند که برايش تولد گرفتند .

 من پشت در بودم که يکي از آنها بهش گفت تولدت مبارک.

 بابا مي خواست من را ببرد پارک ،بهش گفتم امروز تولد خانم همسايه است .

 گفت مي دانم .

 آن روز من تصميم گرفتم فـاحـشــه بشوم

چون بابا تولد مامان را هيچ وقت يادش نمي ماند.

تازه خانم همسايه خيلي پول در مي آورد .

 زود زود ماشين هايش را عوض مي کند.

فکر کنم چند تا هم راننده داشته باشد که مي آيند دنبالش .

 اين ور و آن ور مي برند ...

 من هنوز با مامان و بابا راجع به اين موضوع صحبت نکردم.

اميدوارم بابا مثل کار مامان با کار من هم مخالفت نکند



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط سلمان در 23:16 | |