دست و بال غزلم سوخت به دادم برسید
شعرِ همچون عسلم سوخت به دادم برسید
ناخـدا شد دلم و تا بَلَـم انـداخـت بــه آب
آتــش آمــد بَلَمــم ســوخت بــه دادم برســید
بــرتـنِ کاغــذِ بَرفینــه نوشــتم:«فریــاد»
از تــب غــم،قلمــم ســوخت بــه دادم برسـید
پا نهادم به مسیری که به دریا می ریخت
گــام اول، قــدمــم ســوخت بــه دادم برســید
خواســتم از دل تــنگم مثلـــی بِنُویـسم
بیــت ضــرب المــثلم ســوخت بـه دادم برسید
گفتم از بخت خودم شِکوِه کنم یا...ناگاه
بخــت کـور و کچلـم ســوخت بــه دادم برسـید
****************************************************************
اگر مایلید ابیات دیگری از این شاعر گران قدر برایتان بگذارم حتماً نظر بدهید.
نظرات شما عزیزان:
|